پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

◕‿◕ پارسا قصه هایی از لبخند خدا◕‿ ◕

عرفه

            عرفه، روز نیایش، روز بارش چشم‌های خاکیان، فرصتی برای دوباره یافتن خویشتن خویش در کوچه‌های گمگشتگی‌های تکراری و هنگامه.         روز نهم ذی الحجة، روز عرفه، روزی است که حق تعالی بندگان خویش را به عبادت و طاعت خود خوانده و مَوائد جود و احسان خود را برای ایشان گسترانیده و شیطان در این روز خوار و حقیرتر و رانده تر و خشمناکترین اوقات خواهد بود. ...
23 مهر 1392

آغاز سال تحصیلی

  اولیــــــن روز دبستــــــان باز گرد کودکی ها شاد وخنـــــدان باز گرد درسهای سال اول ســــــــــاده بود آب را بابا به ســــــــــارا داده بود درس پـــندآموز روبــاه وخروس روبــه مــــکارو دزد چاپـــــلوس روز مهمــــانی کوکب خانم است سفره پر از بـــوی نان گندم است کاکلی گنجشــــــــکی باهوش بود فیل نادانی برایــــــــش موش بود با وجود ســـوز وســـرمای شدید ریـزعلی پیراهن از تــن می درید کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گــــرمی دســـــتانـــــمان از آه بود بـرگ دفـتـــــرهایمـان از کـاه بود مانده در گوشم صدایی...
1 مهر 1392

عید فطر

    برگ تحویل می کند رمضان بار تودیع بر دل اخوان   یار نادیده سیر، زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان   ماه فرخنده روی برپیچید و علیک السلام یا رمضان   الوادع ای زمان طاعت و خیر مجلس ذکر و محفل قرآن   بهر مردمان ایزدی بر لب نفس در بند و دیو در زندان   تا دگر روزه با جهان آید بس بگردد به گونه گونه جهان   بلبلی زار می نالید بر فراق بهار وقت خزان   گفتم  انده مبر که باز آید روز تو روز و لاله و ریحان   گفت  ترسم بقا وفا نکند وره هر سال گل  رمدبستان   روزه بسیار و ...
17 مرداد 1392

مسابقه دسر وحلوا

     یک شنبه    ١٣٩٢/٥/١٣     امشب بعد از افطار ساعت ١٠-٩ درفرهنگسرا مسابقه دسر وحلوا برگزار میشد من وبابایی هم با همدیگه حلوا هویج،فوروت پیتزا وتیرامیسو درست کردیم وبه همراه گل پسرمون همگی در این مسابقه شرکت کردیم.     اینم از عکساش                نمای کلی تیرامیسو                   حلوا هویج رولتی رولتی وگردویی وخرما کمربندی فوروت پیتزا     اول فکر می کردم اصلا برنده نمی شم و راست...
14 مرداد 1392

تولد آراد

      جمعه    1392/4/7             امروز صبح همگی به سمت اصفهان به راه افتادیم ،آخه خاله به بیمارستان رفته بود تا یه هم بازی جدید وکوچولو برای شما بیاره.       پدرجون من ومادرجونو دم در بیمارستان عسگریه پیاده کرد  هنوز آراد کوچولو به دنیا نیومده بود .شما هم به همراه بابایی به خونه مامانی رفتید بابایی می گفت شما اونجا خیلی شیطونی کردید وبا بچه های عمو بازی.       منم که اون روز یکی از سخت ترین روزای عمرم بود نمی دونم خیلی هل کرده بودم ولی آخر حوالی ساعت 7:45 دقیقه بعداز ظهر آخر آراد کو...
14 مرداد 1392

شهادت امام علی (ع)

     سه شنبه    1392/5/8        باز امشب عشق تنها می شود / زخم سهم فرق مولا می شود آفتاب عشق گلگون می شود / سینه ی سجاده پرخون می شود پشت نخل آرزو خم می شود / داغ حسرت سهم آدم می شود جاده می ماند غریب و بی سوار / ذوالفقار عدل می گیرد غبار ...
8 مرداد 1392