پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

◕‿◕ پارسا قصه هایی از لبخند خدا◕‿ ◕

آزمایشگاه و زردی

      1389/8/27       من 5 روزه شدم.کمی رنگ و رویم زرد شده بود، برای همین مامان وبابا به همراه مادرجون منو به کیلینیک کودک بردند.       دکتر برای اطمینان از داشتن زردی من برام آزمایش نوشت،مامان هم منو به آزمایشگاه جم برد.اولش آروم بودم ولی نمیدونم چی ش که یه دفعه درد زیادی حس کردم. خانم دکتر به هرکدوم از دستام آمپول زد ، یه آمپول به اندازه خودم،منم دیگه طاقت نیاوردمو زدم زیر گریه.       مادرجون مامانو از اتاق بیرون کرد چون مامان طاقت نداشت با این حال بعد از اینکه منو به مامان دادند بازم مامانم گریه کرده بود بنابر این من خیلی زود آروم ش...
24 مهر 1391

عقیقه

      پنج شنبه   1389/9/4       امروز ١٨ ذی الحجه مصادف با عید غدیر است . حالا من ١٢ روزه هستم . طبق عقیده وسنتی که خانواده ام دارند امروز بابایی به انجمن مددکاری امام زمان رفت وبرای سلامتی من به بع بعی درا عقیقه کرد.مامان می گه این کار باعث می شه تا بیماری ها از من تا حدی دور بشند.       ...
24 مهر 1391

بند ناف

      1389/8/29       یه هفته از به دنیا اومدن من می گذره . هنوز زردی من خوب نشده ومن در دستگاهم .       درسته که همه معتقدند من پسر ارومی هستم ولی در عین حال خیلی شیطونم،اونقدر هم تکون خوردم که آخر دستای کوچیکم به نافم خورد ونافم به قول قدیمیا افتاد.
22 مهر 1391